وبگاه شخصی حسین پورفرج


چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست

نقدونظرها-چند روزی است که خوشبختانه نوشته انتقادی اینجانب بر مقاله جناب یوسفی اشکوری از سوی ایشان رؤیت و تحت نقدی دیگر پاسخ داده شده است. از آنجایی که بنده با ایشان در برخی نکات دارای زاویه‌ام و نکات ایشان را ناموجه می‌دانم، به ذکر مواردی چند مبادرت می‌ورزم:

۱- با نهایت احترام به جناب یوسفی اشکوری می‌باید این نکته را اصلاح کنم که بنده (خدای ناکرده) در هیچ جای این نوشته مقالۀ ایشان را خنده‌دار ندانسته‌ام و همواره در مقام شاگردی که با ادب از استاد خود نقد می‌کند، ظاهر شده‌ام؛ چه به قول حافظ: «قدم منه به خرابات جز به شرط ادب/که سالکان درش محرمان پادشهند».[۱] (به نظر می‌رسد جناب یوسفی اشکوری واژه هکذا به معنای به همین ترتیب، همچنین و … را سهواً با واژۀ مضحک یا مضحکه به اشتباه گرفته‌اند و لذا گمان کرده‌اند که بنده نقد ایشان را خنده‌دار دانسته‌ام. لذا امیدوارم با این توضیح سوءتفاهم ایشان برطرف شده باشد و مقالۀ اینجانب را نقدی نامودبانه نپندارند.(

۲- دومین نکته به نگاه نقادانه نوشتار اینجاب بر مقالۀ جناب یوسفی اشکوری مربوط است. ساده بگویم که نقد مذکور تماماً براساس تمایزی به نگارش در آمده است که این قلم میان نحله‌های گوناگون اسلام‌شناسی برقرار می‌بیند و لذا از این طریق میان نحوه قرائت و پیاده‌سازی اسلام در میان این نحله‌ها افتراقات و انفکاکات گسترده‌ای قائل است. در جای جای نقد مذکور بنده همواره بر آن رفته‌ام که تفاوت نحله‌های گوناگون اسلام‌شناختی همچون بنیادگرایی‌اسلامی، سنت‌گرایی اسلامی و نواندیشانی اسلامی را برملا سازم و نشان دهم که -با وجود منابع یکسان- چگونه اسلوب و عمل‌گرایی این نحله‌ها با یکدیگر متباین است. چگونه است که همه این نحله‌ها از قرآن و سنت به عنوان منابعی مشابه تغذیه می‌کنند؛ امّا یکی حکم به کشتنِ بی‌گناهان می‌دهد و دیگری آن را خطایی نابخشوده به حساب می‌آورد. باری، آنچه از نظر جناب یوسفی اشکوری دور مانده بی‌تردید همین است که ایشان بدون توجه به ماهیت گوناگون این نحله‌ها حکم واحدی را به نحله‌های ناواحدی ارجاع داده‌اند و از این طریق مثلاً ایجاد رعب و وحشت را حرام مطلق دانسته‌اند. ایشان از نظر دور نگه داشته‌اند که امر حرام بر اثر جای‌گیری در نحله‌های گوناگون اسلامی می‌تواند معانی و تعابیر گوناگون به خود بگیرد و لذا اینگونه از دستی به دستی دیگر دچار “چرخش معنایی” شود. بنابراین، این قلم با پیشفرض گرفتن تفاوتهای مندرج در نحله‌های اسلام‌شناختی امری خاص را به شکلی واحد سامان‌دهی نمی‌نماید و هر امری را براساس تفاوت‌های مندرج در نحله‌های گوناگون اسلام‌شناختی درک و تبیین می‌سازد. به عنوان مثال قتل مخالفان را در نحله بنیادگرایی اسلامی عبادت و امر واجب به شمار می‌آورد و در عین حال همین امر را در میان نواندیشان مسلمان قبیح و ناصواب می‌پندارد. و لذا «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

حال این قلم طرح این سوال را وارد می‌داند: آیا خود جناب یوسفی اشکوری از قبح کشتنِ مخالفان همان احساس و اعتقادی را دارند که مثلاً پدیده‌ای به نام ابوبکر بغدادی دارد؟! آیا مثلاً فلان نواندیش مسلمان به همان شیوه قرآن و سنت را درک می‌نماید که مثلاً یک بنیادگرای اسلامی آن را درک می‌نماید؟! و آیا و هزار آیای دیگر.

۳نکته بعدی که می‌باید مطمحنظر قرار گیرد درست همان چیزی است که جناب یوسفی اشکوری آن را خوانده‌اند امّا نیآورده‌اند. بنده در مقاله خود چنین عنوان نموده‌ام:

در این نوشتار این نواندیش مسلمان سه فعل حرامِ ترور، کشتار غیرنظامیان و البته ایجاد رعب و وحشت را به عنوان برجسته‌ترین اعمال حرام این قماش بی‌قید و بند ذکر نموده‌اند و بر اساس آن نظر خود را اعلان داشته‌اند.ایشان در این مقالۀ کوتاه تحلیلی تقریباً تاریخی-تطبیقی عرضه داشته‌اند و کوشیده‌اند اعمال این گروه را با سنت اسلامی و قرآن بسنجند.

به زبان ساده بنده در مقاله خود تنها نحلۀ تفلسف‌ورزی جناب یوسفی اشکوری را نواندیشی اسلامی نامیده‌ام و نه نوشته‌ ایشان را. به واقع قاطبۀ کار و بار این این متفکر ارجمند نشان می‌دهد که ایشان دل در گرو نواندیشی اسلامی دارند و می‌باید ایشان را ذیل این نحله دسته‌بندی نمود. و حال تکلمه‌ای نیز بر این نکته:

جناب اشکوری به این نکته گویی بی‌توجه است که میان “جلگۀ فکری” و “جریان فکری” مرزی مشخص و البته ربط و نسبتی ویژه وجود دارد و لذا تفکیک ایشان میان کارِ درون‌دیندارانه یا فقیهانه و کار نواندیشانه یا تجددگرایانه امری نادرست و ناموجه است. همانگونه که در کتاب «آبتنی در حوضچۀ اکنون» آورده‌ام، جلگه معرفتی ناظر بر دانشِ دریافتۀ خاص یک متفکر و پژوهشگر است و جریان معرفتی ناظر بر نحلۀ عام بازیگری همان دانش‌ورز در فضایی بزرگتر، بخوانید:

به اعتقاد این قلم «جلگۀ دانش» ناظر بر دانش/دانش‌های مشخص، خاص و البته با اسلوب و قواعد ویژه‌ همچون فلسفه، جامعه‌شناسی، الهیات و… است و می‌تواند به صورت دانش بماهو دانش همچون فلسفه بماهو فلسفه و یا الهیات بماهو الهیات تعریف شود. و این در حالی است که «جریانِ فکری» می‌تواند عام، چندین-زبانی و البته هم‌راستا و هم‌غایت باشد و اینگونه از طریق دانش‌های گوناگون برقرار بماند. به این معنا، مثلاً “فلسفه بماهو فلسفه” یک «جلگۀ دانش» است و لذا دارای قواعد و دایرۀ واژگانی و فلسفه‌ورزی خاص خود. و-البته به همتِ تفلسف فیلسوفان،- علناً: یعنی به عنوان جزئی از یک فرآیند نیز، هم دارای سنخ‌های روشنفکرانه یا سنت‌گرایانه، و یا مثلاً ایکس‌گرایانه و ایگرگ‌گرایانه.[۲]

بنابراین، طبق آوردۀ فوق و گفته ذیل جناب یوسفی اشکوری کاملاً میان “دانشی خاص” و “جریانی عام” دچار خلط مبحثی آشکار و البته خطای این‌همانی و ناصواب شده‌اند و لذا در تشخیص ربط و نسبت میان این دو امر خطیر به خطا رفته اند. باری، به اعتقاد ما یک اثر الهیاتی یا متن‌گرایانه می‌تواند در عین الهیاتی یا متن‌گرایانه بودن؛ نواندیشانه یا سنت‌گرایانه نیز باشد و اینگونه تحت عنوان نحله‌ای ویژه سامان‌مندی شود. می‌تواند چون علی‌رغم آنکه برخاسته از دانشی خاص است، متعلق به جریانی فربه‌تر نیز تصور گردد و اینگونه حدود و ثغور بیابد. می‌تواند چون حقیقتاً می‌تواند. حال به این گفتار جناب یوسفی اشکوری، بنگرید:

نکته نخست این است که از قضا و بر خلاف تصور منتقد، من کاملا از منظر درون دینی و حتی درون فقهی با داعشیان سخن گفته‌ام و نه از منظر نواندیشی. اگر ایشان به نوع استدلال و مواد استدلال و ادبیات من توجه می‌کرد به سادگی در می‌یافت که من حتی یک جمله با ادبیات نواندیشی سخن نگفته‌ام. اگر قرار بر استدلال مختار خودم بود، به گونه‌ای دیگر سخن می‌گفتم و استدلال می‌کردم.

۴- جناب یوسفی اشکوری در ادامه نقد خود بر نوشتار اینجانب گفته‌اند:

طبق تمام سیره‌ها، کشتن کودکان و پیران و زنان و پیروان ادیان دیگر حرام است و در سیره و سنت نبوی صریحا نهی شده است. وانگهی، ایجاد اخافه و ترساندن مردم عادی نیز طبق آیه ۳۳ مائده مصداق محاربه است و درخور اشد مجازات (البته گویا در مفهوم جدید ترور، تمام اینها ذیل عنوان «ترور» تعریف می‌شوند)

رک بگویم که جناب یوسفی اشکوری با اعتقاداتی به جنگِ داعشیان و امثال آنها رفته‌اند که این دست باورداشت‌ها در ذهن و ضمیر این گروه هیچ محلی از اعراب ندارد و همانگونه که ایشان موازین آنها را نمی‌پسندند، آنها نیز به این گفته‌ها (نه تنها پاسخ نمی‌دهند،) بلکه اصلاً برای آن اعتباری قائل نیستند. باری، جناب یوسفی اشکوری بحثی را درانداخته‌اند که همانا بر سر مسئله اصلی و مبنایی آن هیچ اعتقادی در طرف مقابل وجود ندارد و نمی‌‌توان درباره آن به توافق دست یافت. نمی‌توان چون حقیقتاً در اینجا هیچ توافقِ قطعی‌ای میان داعشیان و فقیهان سنتی بر سر سنت و سیره نبوی به چشم نمی‌خورد و لذا نمی‌باید با این جملات همه چیز را مصادره به مطلوب نمود.

۵- نکته بعدی قائل بر این گفتۀ جناب یوسفی اشکوری است:

من (چنان که در کتاب «تأملات تنهایی ـ دیباچه‌ای بر هرمنوتیک» به تفصیل نوشته‌ام)، به نظریه شریعت صامت (حداقل به گونه‌ای که سال‌ها پیش ارایه شده) اعتقاد ندارم. بر این باورم که فهم متون و گزاره‌ها کف دارد؛ اما سقف ندارد. این سخن بدان معناست که فهم حداقلی بین‌الاذهانی ممکن است و در عمل نیز همواره چنین است و گرنه مکالمه و مفاهمه بین‌الاذهانی ممتنع خواهد بود.

نگارنده این سطور نیز با جناب یوسفی اشکوری همدل است که فهم متون و خصوصاً متون دینی کف دارند امّا سقف ندارند؛ و ما از این طریق می‌توانیم به تفاهم حداقلی بین‌الاذهانی نائل شویم. ما این را می‌پذیریم ولی این را نیز مطرح می‌دانیم که این فهم حداقلی لاجرم برخاسته از نگاهی‌است که دین را غیرایدئولوژیک و تاریخی درمی‌یابد و آن را امری نسبی و تفاهم‌پذیر در نظر می‌گیرد. نگاهی که به‌سان نگاه‌های ایدئولوژیک و مطلق‌گرا همانا دین را به شکل ایدئولوژی‌ای مطلق و تماماً غیرتاریخی به حساب نمی‌آورد و به جز فهم خود مابقی افهام را ضاله و ناموجه نمی‌داند. باری، طبق نگاه ما فهمِ مشترکِ حداقلی محصول التزام به نگاهی غیرایدئودوژیک و غیرتمامیت‌خواهانه است و حقیقتاً از دل رئالیسمی پیچیده سربر‍می‌کشاند. از این امر نشأت می‌گیرد که من به عنوان یک انسانِ مثلاً فهمنده به ضریبی از خطا و کاستی در ادراک و برداشتهای خود باور داشته باشم و همواره خود را بی‌خطا و امام‌زاده نپندارد. و این درست همان چیزی‌است که در میان داعشیان و بوکوحرام‌ها اصلاً محلی از اعراب ندارد و نمی‌توان از آن نمونه‌ای را سراغ گرفت. و….

۶- امّا نکته ششم از نظر این قلم همانا اوج اختلاف نگارنده این نوشتار با جناب یوسفی اشکوری‌است. چه، باز می‌پرسیم: امر حرام از نظرگاه که؟! حرمت جان و مال و ناموس از منظر کدام شرع؟! نگارنده این سطور به شدّت معتقد است که مصادیق امر حرام و یا هر امر دیگری در نسبت با نحله‌های متفاوت اسلام‌شناسانه متغیر و دارای حدود وثغور متنوع است؛ و لذا صرف اعتقاد و رجوع به منابع واحد موجب عدم آناشیسم فتاوا نمی‌شود. به عبارت دیگر، در اینجا بحث نگارنده بر سر ناهماهنگی منابع و مأخذ نیست، بلکه ناظر بر ناهماهنگی جهانبینی و قاعده است. در این است که یکی قرآن و سنت را غیرتاریخی و ایدئولوژیک درمی‌یابد و دیگری تاریخی و غیرایدئولوژیک. در این است که داعشیان منابع تفقه را از زمان و مکان دور نگه می‌‌دارند و فقهایِ شیعی و سنی بازمی‌گردانند. و نیز در اینکه بنیادگرایان اسلامی عقل و عقلانیت را عاطل و باطل می‌گذارند و بسیاری دیگر بدان استمداد و تمسک می‌جویند. چه، به قول مولانا:

این بدین سو آن بدان سو می‌کشد

هر یکی گویا منم راه رشد

این تردد عقبه راه حقست

ای خنک آن را که پایش مطلقست[۳]

بنابراین، نقد این قلم از جناب یوسفی اشکوری ناظر بر این است که ایشان اصول رفت و برگشت به/از کتاب و سنت را در میان فقیهان تمام نحله‌های اسلام‌شناختی یکی و یکسان می‌پندارند؛ و اینگونه چون منابع را همانند می‌دانند، نتایج را نیز همانند می‌شمرند. این بزرگوار چنین می‌پندارند که همه این صاحب فتاوا-آنهم فارغ از هر نوع نحلۀ اسلام‌شناسی و فکرافکنی-ای دارند؛-می‌باید به عنوان نمونه مثلاً گرفتنِ جان یا اتخاذ مال را نیز حرام تلقی کنند و نهایتاً به حکم واحدِ حرمت نفس و خودمختاری مال انسان نائل آیند. حقّا که چنین امری در مورد تمام نحله‌های اسلام‌شناختی به گونه‌ای واحد صدق نمی‌کند و لذا در مورد هر یک از این نحله‌ها روش و قاعدۀ خاص خود را دنبال می‌نماید. بنابراین، آنچه نوشتار جناب یوسفی اشکوری را خدشه‌دار کرده‌است همین تعمیمِ اسلوب و قواعد اجتهاد و تفقه از شکل رایجِ آن در میان “عموم فقیهان شیعه و سنی،” به اسلوب و قواعد اجتهاد و تفقه در میان تمام فقیهانِ خشک مغز و ایدئولوژیک‌اندیش داعشی‌محور و مثلاً بوکوحرامی‌است؛ به این است که ایشان متاسفانه آشکاراً تفاوت‌های بنیادین و اساسی در میان همین نحله‌های اسلام‌شناختیِ در حال حیات را جدی نمی‌گیرند و همه را به یک چوب می‌زنند. و لذا همه را به اصلی ناهمگن تقلیل می‌دهند و صورت مسئله اشتباه را درنمی‌یابند. چه، به قول مولانا:

هر دو گر یک نام دارد در سخن

لیک شتان این حسن تا آن حسن

اشتباهی هست لفظی در بیان

لیک خود کو آسمان تا ریسمان

اشتراک لفظ دایم ره‌زنست

اشتراک گبر و مؤمن در تنست

جسمها چون کوزه‌های بسته‌سر

تا که در هر کوزه چه بود آن نگر

کوزه آن تن پر از آب حیات

کوزه این تن پر از زهر ممات

گر به مظروفش نظر داری شهی

ور به ظرفش بنگری تو گم‌رهی[۴]

۷- امّا همچنین در مورد این اظهار نظر جناب یوسفی اشکوری که فرمودند: آیا بنده به “نسبیت مطلق” اعتقاد دارم یا خیر-“نیز می‌باید متذکر شوم که اینجانب در هیچ کجای نقد خود از این موضوع ناصواب دفاع نکرده‌ام و حتّی در مقاله‌ دیگری تحت عنوان: “پیش به سوی جنگ جهانی عقاید” در خصوص دستیابی به فهم مشترکی از کرامت انسان و ارزش‌های فراموش‌شدۀ او قلم زده‌ام: بخوانید:

راه حل جهان این است که به دنبال فهمی مشترک از انسان و کرامت انسانی بگردد و این‌بار امور جهان‌شمول(و نه دینی/نژادی/فرهنگی) همانند اخلاق، انسانیت و… را اصل برگزیند. راه حلی که ما آن را تحت عنوان “جنگ جهانی عقاید جهت نیل به فهم‌ مشترک از کرامت انسانی” نام‌گذاری کرده‌ایم و آن را جانشین مناسبی برای جنگِ‌های منزجرکنندۀ نظامی و سیاسی می‌دانیم و البته می‌باید بدآن برسیم. هکذا، ما در اینجا برآنیم که چون آدمی کرامت دارد و اصلاً این همان امری است که -همۀ مکاتب اعم از دینی و غیردینی نیز بدان معترف‌اند؛-پس خوش است که اکنون این اصل را به همه این مکاتب دوباره گوشزد نماییم و دربارۀ آن به اجماع برسیم و نهایتاً رنگ و روی جهان را زیبا گردایم.[۵]

۸- نهایتاً آخرین نکته‌ای که می‌باید بدآن بپردازم بیان همدلی و هم‌عقیدگی با جناب یوسفی اشکوری در مورد نکتۀ پنجم نوشتار ایشان است. چه ما هم همچون ایشان معتقدیم:

بعید می‌دانم که تمام این گونه افراد انگیزه خیر و الهی داشته باشند (بی‌تردید شماری از افراد به ویژه رهبرانشان مانند تمام ادوار تاریخ، آگاهانه و با انگیزه‌های مادی و سیاسی دست به چنین اقداماتی می‌زنند)، ثانیا فرضا چنین باشد و همه صد در صد نیت خیر داشته باشند.

در نتیجه -و با وجود تمام مراودات صورت‌پذیرفته؛- این قلم بر آن است که تبیین مسئلۀ داعش‌ و بنیادگرایی‌اسلامی تنها از طریق تشخیص و توجه به تفاوت‌های نحله‌ای میان این نحله و سایر نحله‌های اسلام‌شناختی به تحقق درمی‌آید و لذا از این طریق به منصه ظهور می‌رسد؛ از طریقی که همانا از بند نگاه‌های تقلیل‌گرایانه و انحصارگرایانه درمی‌گذرد و تمام تفاوت‌های بین-نحله‌‌ای را جدی می‌گیرد. یعنی مفتون اشتراکات منبعی و مأخذی نمی‌شود و حرف از پلورالیسم باور، چرخش معنایی و… می‌یازند. و باز «تو حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

نهایتاً از جناب یوسفی اشکوری که نقد اینجانب را بی‌پاسخ و عقیم رها نکرده‌اند و بدآن پاسخی درخور و قابل تأمل داده‌اند؛ کمال سپاس و امتنان را دارم و از این طریق از ایشان من باب گستاخی مودبانۀ خویش پوزش و طلب گذشت می‌نمایم. امیدوارم ایشان و سایر متفکران جامعۀ ایرانی همچنان بر قرار و با وقار به کار و بار خویش ادامه دهند و هیچگاه از جسارت‌های خامان ره نرفته‌ای چون این حقیر رنجور نشوند. به این امید.

گر خطا گفتیم اطلاحش تو کن

مصلحی تو ای تو سلطان سخن

 

به قلم حسین پورفرج

——————–

پانوشت‌ها:

* برگرفته از مثنوی معنوی/دفتر سوم/بخش ۱۷۶

۱- دیوان حافظ/۲۰۱

۲- از همین قلم، آبتی در حوضچۀ اکنون/شرح و بسط نظریه صراط مستقیم نواندیشی اسلامی، (در دست ناشر)

۳- مثنوی معنوی/دفتر سوم/بخش ۱۴

۴- همان/دفتر ششم/بخش۱۸

۵- بسنجید با:

http://hosseinpourfaraj.ir/%d9%be%db%8c%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%db%8c-%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b9%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%9b-%d9%86%d9%82%d8%a8%db%8c-%d8%b1%d9%88-%d8%a8%d9%87-%d8%ac/