نمیخواهم آب در هاون این ماجرا بکوبم اما تذکار این نکته را بد نمیدانم. احساس میکنم که در پس پشت این ماجرا نوعی نگاه مردسالارانهی مریض وجود دارد که نمیخواهد دست از سلفیگریهای فرهنگی-اجتماعی خود بردارد و کمی به مسائل گوناگون با عینک امروزی درنگرد. دیروز دیروز بود و امروز امروز، لذا "هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد".
مایلم کلامم را با این داستان لیطفهگونه اما تأملبرانگیز به پایان ببرم و دامن سخن را درچینم: "گویی روزی یک حاجیهی خانم مجلسی در جلسهای زنانه برای مستمعین همجنس خود سخن میگفت و به آنها تشر می زد که به مردان خود اجازهی ازدواج مجدد بدهید و چه و چه. سخنان این خانم که پایان یافت، زنی از شنوندگان او به نزدیکیاش رفت و پس از خوش و بشی کوتاه به او گفت: حاج خانم، مدتی بود که میخواستم چیزی به شما بگویم اما نمیتوانستم. امروز کلام شما کار مرا راحت کرد. حاجیهی خانم گفت: چه میخواهی بگو، بگو. آن زن گفت: من زن دوم حاجآقای شما هستم..." هنوز کلام آن زن به پایان نرسیده بود که حاجخانم قصهی ما حالی به حالی شد و از هوش رفت. وقتی او را به هوش آوردند، آن زن به حاجیهی خانم گفت: جانم! من زن دوم حاج آقای شما نیستم. فقط خواستم میزان تحمل شما را بسنجم. شما که خود به آنچه که میگویید اعتقاد ندارید و آن را برای خود نمیخواهید، چرا برای دیگران تجویزش میکنید و..."
حسین پورفرج
سیزدهم آبان ماه نود و هشت