اکنون در بخش دوم و پایانی این گفتوگو مطالبی درباره رابطه ایمان و اخلاق را میخوانید؛
ایکنا_ در کتاب گفتهاید «...حتی پیامبران نیز تمام هم و غمشان پرداختن به ایمان و فراموش کردن ارزشهای اخلاقی نبود و هرگز به چنین سبک زندگی توصیه نمیکردند...» کمی درباره این عبارت توضیح بدهید.
بله، پیامبران انسانهای مؤمنِ اخلاقیاند. همه پیامبران به اخلاق فرامیخواندند، خصوصا پیامبر خودمان. ما هیچ پیامبری را ندیدهایم که بیاید یک مشت موعظه دینی بیان کند و برود، یا تنها در گوشه محراب بنشیند و فقط مشغول خداشناسی باشد. فکر میکنم که سرمایهگذاری این بزرگواران بر روی اخلاق، نشان از اهمیتِ زندگی در اندیشه آنها دارد. اخلاق برادر نسبیِ ایمان است و بی آن مومنانه زیستن به رهبانیتی مذموم میانجامد. به گمان من، اگر برای پیامبری کسی، به ایمان پیشینی نیاز مبرم نباشد، اخلاقِ پیشینی حتما الزامیست. تا کنون هیچ انسانِ اخلاقاً فاسد و یا خلافکاری به مقام پیامبری نرسیده است، اصلا چرا باید برسد؟ آیا اگر پیامبران فقط به ایمانورزی میچسبیدند میتوانستند امروز نام بلندِ انسانیت باشند؟ من که چنین گمان نمیکنم، بگذارید به سرگذشت پیامبری پیامبر اسلام(ص) اندکی نگاه موشکافانه بیندازیم. در قرآن آمده است که پیامبر واجد خلقی عظیم بود، این اخلاق نیکوی حضرت محمد(ص) بود که از او پیامبری والامقام ساخت، خدا را به مصطفایی او کشاند. جالبی ماجرا اینجاست که در متن قدسی مسلمانان از خلق عظیم حضرت محمد(ص) پیش از پیامبری او سخن به میان آمده، اما از وضعیت ایمانش، خیر. حتی اگر واقعبین باشیم وضع از این نیز میتواند ناامیدکنندهتر باشد. چه قرآن به پیامبرش یادآور میشود که تو پیش از این ماجراها اصلا نمیدانستی که ایمان چیست و کتاب چه چیزی است؟ بنابراین، پیامبران آنچنانکه من میفهمم انسانهای خودمانی مستعدیاند که پس از پیامبری شخصیتشان در تمامی ابعاد به صورت متوازن و البته رو به تعالی گسترش یافته است و لذا آنها هم واجد تجارب ایمانیِ نیرومندند و هم خلقی عظیم و مردمدارانه.
هیچ رسولی نمیتواند جیب مردم را بزند
این مقدمه نیاز به یک نتیجهگیری کوتاه هم دارد؛ کلام من به این معناست که پیامبران نیز ارزشهای اخلاقی را جدی میگیرند و به آنها ملتزمند. آنها چون پیامبرند، نمیتوانند ارزشهای اخلاقی را وتو کنند و دمدمیمزاجانه اهداف شان را جلو ببرند. پیامبری نیز قواعد خاص خود را دارد و هر آینه اخلاقمداری از لوازم آن است. هیچ رسولی نمیتواند خود را فرستاده خدا بداند و در کنار آن جیب مردم را بزند و یا به پیروان خود دستور بدهد که فرزندانِ خود را بکشند. پیامبران همیشه آمدهاند تا بداخلاقیهای جامعه را به واسطهی ارزشهای اخلاقی ترمیم کنند و از جامعهای مرده جهانی آبادان بسازند. به یاد ندارم که هیچ پیامبری یک قبح اخلاقی را با یک قبح اخلاقی دیگر جایگزین کرده باشد. آنها همیشه پایبند اخلاق بودهاند و در این مسیر مجدانه کوشیدهاند. از این روی، همانگونه که در کتاب نیز آوردهام، من با دیدگاهِ کیرکهگار در باب مراحلِ سهگانه زندگی، اعم از مراحل حسانی، اخلاقی و دینی، بر سر مهر نیستیم و اینگونه پلکانی به تجربه زیسته پیامبران نمینگرم. انبیاء در کنار ایمانِ شورانگیز خود، ارزشهای اخلاقی را نیز برمیگرفتند و لذا مومنانِ اخلاقی تمامعیاری بودند.
ایکنا_ اگر کسی از شما بپرسد که من میخواهم ایمانورزانه زندگی کنم؛ توصیههای عملی شما به این فرد چیست؟
پاسخ گفتن به این سؤال مشکل است؛ در اینجا ما داریم درباره تجربه ایمانی سخن میگوییم. از این حیث، نباید توقع داشته باشیم مثلا همانند سوالاتِ پایان ترم فلان رشته دانشگاهی بتوانیم چند پندِ عملی بیان کنیم و برویم. ایمان ورزیدنیست و ما باید مستعدِ رابطهای من_تویی با خدا باشیم. در مسیر او گام برداریم و از همراهیاش لذت ببریم. در جواب سؤالات گذشته آوردم که هر دیندار شناسنامهای باید و میتواند شخصا و فرادا واجد یک تجربهی ایمانی شکرین با معبود خود باشد و نتیجتا به تجربه پناه برسد. این تجربه شخصی و بکر است. هیچ کس نمیتواند مو به موی چنین تجربهای را به زبان بیاورد. همیشه چیزی برای گفتن باقی میماند. اینجاست که ما با تنگنای زبان مواجهیم، هرچقدر هم آدمی دانشمند و نابغه باشد، این تنگنای زبانی پابرجاست.
در پی آواز حقیقت
از این رو، مهمترین سخن من با کسی که میخواهد مومنانه زندگی کند،
توصیه او به حرکتی بیتوقف است. منِ حسین نباید به کف مومنانه زیستن قانع
باشم و از غواصی در این اقیانوس عمیق بهراسم. ایمان به معنای کتابیِ کلمه،
خوب است اما کافی نیست. من باید در پی آواز حقیقت همچنان و همیشه بدوم و
همین دویدن نوعی رسیدن است. قرار نیست همه ما پیامبر باشیم اما میتوانیم
پیامبرانه زندگی کنیم. سخن من به معنای پیروی از خصوصیات زندگی آن بزرگوار
نیست. چنین مواجههای اصلا شدنی به نظر نمیرسد. میبینید که امروز
بنیادگرایان دینی چه بلایی دارند بر سرمان میآورند، آنها دقیقا همین کار
را میکنند. میخواهند کپی برابر اصلی خصوصیاتِ اجتماعی و خانوادگی
پیامبر(ص) باشند و هکذا بهشت را برای خود رزرو کنند. حرف من این است که ما
باید از پی ایمان پیامبر خود روان باشیم و اینگونه تجاربِ او را الگوی
مومنانه زیستنمان قرار دهیم. کسی که میخواهد مومنانه نفس بکشد، اینبار
خوب است که به قول مولانا سهم چشمهایش را نیز بپردازد و تنها به شنیدهها
کفایت نکند.
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست
ایکنا_ و سوال آخر این گفتوگو؛ آیا در نشر کتاب و دریافت مجوز مشکلی نداشتید؟ اثر بعدی شما چیست و در چه حوزهای است؟
متاسفانه چرا. آنقدر سختگیریها نسبت به کتابم فراوان بود که مجبور شدم دو فصل از آن را حذف کنم. حتی فصول باقی مانده نیز از ممیزیها بینصیب نماند. دو فصل حذف شده، یکی «معنا در کنج، ایمان در رنج» نام داشت، و دیگری «عقاید معیوب دلچسب». اولی به مقایسه میان معناکُشی قوالب شعری و احکام دینی میپرداخت، و دومی به عقاید عقلستیزی که میتوانند در جامعه مفید باشند. امیدوارم در چاپهای بعد این دو فصل نیز از سد ممیزی کتاب به سلامت بگذرند.
تفاسیر قرآن را دچار اضافه وزن کردهاند
در مورد بخش دوم سؤالتان باید از پروژهی اصلی فکریام «تفسیر_بس» نام ببرم. سه، چهار سالی هست که در حال نگارش این اثر بلند و چالشبرانگیزم. آنچنانکه من درمییابم دیگر دورانِ تفسیر قرآن به پایان خود رسیده است، و ما حالا باید پا به دوران پساتفسیری بگذاریم. من فکر میکنم که تفاسیر قرآن، قرآن را دچار اضافه وزن کردهاند و از آن کتابی نظری و خشک ساختهاند. من در اثرم از این موضع دفاع کردهام که قرآن کتاب زندگی است و زندگی آنقدر هم که مفسران نشان میدهند دشوار نیست. این کتاب نیامده است که دایرهالمعارف همه علوم و نظریات باشد و لذا مادر تمام کشفیات و معارف هستی لقب بگیرد. طلاق قرآن از زندگی، همین زندگی ساده واقعی، مهمترین دستاورد دوره تفسیر است. به لطف خداوند، فکر میکنم تا پایان امسال بتوانم این کتاب را به پایان برسانم و آن را به زیور چاپ بیارایم.
گفتوگو از عطاالله اسماعیلی